۱۳۹۰-۰۸-۱۷

اندر مضرات نـــنوشتن...

چند وقتیه که دوباره کابوس می بینم... از اون کابوس هایی که هیچ دلیل مشخصی نداره.... بی هیچ دلیلی تو کابوس هام با همه - بالاخص خانواده ام- دعوا میکنم... دعوا... داد... فریاد... هرچی دم دستم باشه میشکنم... گریه میکنم و صدام در نمیاد و حس خفگی بیچاره ام میکنه... مثه یه گربه وحشی میشم... گاهی خواب می بینم دوباره تصمیم گرفتم خودمو بکشم... مامان رو می بینم که غمزده است... و من پر از خشــــم...
آره...خشمگــــینم.... خیلی زیاد.... بی دلیل روشن و واضح... و البته خیلی روشن و واضحه
پریروزا نادیا رو دیدم...میگفت خوب نیست که این کابوسا دوباره اومدن به سراغت.....میگفت باید از شرشون خلاص بشی....
می گفت مشکل داری....غم داری...ولی به کسی نمیگی.... نزدیک بود باز دوز قرص هام رو ببره بالا... ممانعت کردم....
البته اون مثه همیشه راست می گفت...
گفت هنوز می نویسی....؟ - از اون دست نوشته های شبانگاهی- گفتم نه....
گفت د همین د.... باید یه جوری خودتو خالی کنی...گفت دلمشغولی هات رو به کسی میگی....سکوت کردم...
سکوت من، دقیقا پر از جای خالی هم صحبت بود...
مساله اینه که غم و اندوه من....خشــــم ریشه دار من تمومی نداره...هرچی هم لاپوشونی کنم باز از یه جا میزنه بیرون.... راحت ترین جا همون خوابه.... کابوس هایی شبانه.
این اندوه لعنتی مثه یه کورک چرکیه... که انگار هیچ وقت نمیخواد خوب بشه. مثه یه زخم قدیمی....
نادیا راست میگه...اگه بنویسم خیلی خوبه.... لااقل اینجوری کاغذ و قلم - واقعی یا مجازی- دردهای منو می شنون....
ولی آخه از چی بنویسم.... از کدوم درد بنویسم....از کدوم دل مشغولی.... از کدوم نگرانی.... ؟ از کجا شروع کنم؟
این روزا زیاد درد دیدم....نه درد خودم.... درد مردمو.... همه ادمای شاد...منظم و مرتب، وقتی کنارت می شینن ، تو مترو...اتوبوس... یا حالا هرجای دیگه، می بینی درد دارن... دردای عمیق... شاید گاهی از مال تو هم عمیق تر.می فهمی عمق فاجعه چقدره... انگار هیشکی واقعا شاد نیست...که خب نیس...
........................................................................
از ماجرای دختر جوون همسایه... تا عشق بیکران مادرانه خواهرم به بچه اش... و مکالمه های تلفنی تو مترو... دفعه بعد می نویسم... 
میخوام بیشتر بیام و بنویسم...مهم نیس کسی میخونه یا نه....
من می نویسم....


شب سردیه...یه شب سرد پاییزی با تمام خصوصیات و لازمه هاش....باد و سوز وقطره های سرگردون بارون و گاهی هم برف...
آسمان گرفته...سقف آسمان کوتاه...
 بامداد 17 آبان 90

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برای من اینجا بنویس...!