۱۳۹۹-۱۱-۱۰

مـــرا از دست رفته می پنداری و نمی دانی بیش از هرچیز "از یاد رفته ام" ... از یاد روزهـــای تکراری حتی...از باور بلند سپیدارها.... از حجم  سبز نارون ها... از دل سرخ ماهی ها... از همه چیز... از ذهن همیشه عابر یک پیاده رو... حتی از یاد مدادرنگی های تمـــــام شده کودکی...
مرا روزی نامی بود که همه پرنـــــدگان بدان می خواندند...حالا ولی...
باز در این خـــزان، پشت این قاب ِ تکراری،این  پنجره ی دقیقه های همیشه ســـــرد... یک تنهایی و یک مــن و یک اقــاقیای کهنسال...
دلتنگم برای آنچه نــــــبوده هـــرگز.... دلتنگ یک نگـــاه شاید...خیال یک نگاه...حتی کمتــــــر... باور ِ یک یــاد...
کسی به یاد من نیس در پشت ظاهر فاخر  این لحظه ها... پشت حرکت مداوم تمــام آونـــگ ها
کسی به  یاد من نیست...من را این همه سایه های دراز و بلند و سیاه  و بی قواره می ترساند...

همیشه می شود دلتنگ صدای جیـــــرجیـــرک ها بود... و مــــاند.
از برای دلخوشی شـــاید... و به امــــــید ِ " امیــد" شاید. کاش دستی می آمد و مرا از این ورطه سهمگــــین و ســـــرد نجات می داد... دستی حتی به تلخی مـــرگ....
مــــــدار ثابت زمین ...مدار همیشه کج زمین... و تکرار فصل ها و روزها... حتی تکرار دلتنگی ها.