مهربان که می شود با من ، مدام می گوید بیا میوه بخور... قهوه بخور ... شیر نسکافه بخور.
می دونه قهوه معده ام رو به هم می ریزه
مهربان که می شود ، سر میز شام ، جلوی اون همه غریبه می گوید : کباب بخور .... جوجه بخور ... پوره بخور...
بیا از این سالاد بخور ، سوپ ورمیشل بخور.... راگو بخور.
می دونه جلوی غریبه ها نمی تونم راحت غذا بخورم
مهربان که می شود آرامش شبانگاهی ام را ازم می گیرد... شیر ِ سرد می آورد.
پتوی اضافه می آورد... و بالش سفت و بزرگ.... بخاری را زیاد می کند
می دونه از گرمای زیاد نصفه شب بیزارم و کلافه میشم
مهربان که می شود صبحانه برایم تخم مرغ عسلی درست می کند.... عسلی شل و سرد
می دونه از تخم مرغ برای صبحونه ، اونم عسلی حالمم به هم می خوره
از نسکافه و راگو و تخم مرغ حالم به هم می خورد...
حالم به هم می خورد از شیوه مهربانی اش.
۱ نظر:
مغز گردو:
املت تظاهر و احساس زودگذر...کوکتل محبت ورقلمبیده با چاشنی عدم ثبات..دیدن قلب در شکم...کلا همه اینا حال ادم رو بد می کنه
ارسال یک نظر
برای من اینجا بنویس...!