۱۳۸۹-۰۳-۲۸

در نبود ِ شازده کوچولو

شب بود  که ستاره ها تک تک از آسمان بر زمین می ریختند ... آسمان برهنه شد.
بارانی از ستاره های مرده ... و مردار ستارگان بر زمین خاکی آهسته آهسته رو به زوال می رفتند و تعفن جنازه هایی متعفن شب را آلود...
و شب بود... تاریک. بی سوسوی ستاره ای کم فروغ حتّی ،  در دوردست ترین افق های تاریخ...
باد می  ورید و بویناک  ِ مردا  ِ ستارگان بود ... گرم و چندش آور.
بر پوست سرد ِ تنم ، چرک ِ تاول ها غوغا کرده بود ... رو به انزوال بودم . در آستانه متلاشی شدن.
خاک را پذیرای انبوه مردگان نبود.
 جنازه ها را پس میزد . تهوع خاک بود و تعفن و انبوهی از مردارهای بی اشک وآه
شب بود  و ستاره ها مرده بودند.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

مغز گردو:
می بینم که کافکای ایران در حال رخ نمودن و ظهوره...تلخ بود عین شیکر..مرسی :)

ارسال یک نظر

برای من اینجا بنویس...!