۱۳۸۹-۱۱-۰۴

نقش ترنج دلم

قالی نقش ترنج شده این  روزهایم...
هزار رنگ و هزار  طرح... پشت هر طرح و رنگی هزار زخم و هزار درد...
در پشت هر گره اش ، در میانه تار و پودش لحظه هایم را جا گذاشته ام.
پشت هر گره اش ، قصه دراز غصه ای را جا گذاشتم.

پرت و نامنظم و گسسته می نویسم... ریتم ضربان قلبم شده مثل ریتم قلمم...
گفته بودم دل نگرانم که نیایی.
نگران ماندم ... نگران به راه.. و تو نیامدی...
نامهربان شدی و نیامدی ...


۱۳۸۹-۱۰-۲۴

دنیای قر و قاطی

خیام میخونم، همزمان خولیو گوش میدم، یه چشمم به تلویزیون ِو برنامه مستند حیات وحش
پسته می خورم، گریه می کنم، پسته مزه شور اشک هام رو می گیره،
یکی دو قطره اشک میریزه رو کاغذ جلوم، آخه دارم  اسکیس می زنم بعد از 3 ماه...،

  • میانگینی از خولیو ، تلویزیون و صدای آواز خواهر...؛ اینجا، امروز، حال من

تو یوتیوب  دنبال شعری جفنگ و بند تنبونی می گردم...
بوی کوکو سیب زمینی از خونه همسایه تو دماغم می پیچه، پریسا توی آشپزخونه آواز می خونه
...

  • میانگینی از خیام و حیات وحش و اشعار بند تنبونی ؛ اینجا ، امروز ، حال من

از آشپزخونه بوی غذا میاد پیچیده شده در لفافه آوازی پریسا

  • میانگینی از بوی کوکو ، بوی غذا، با مزه پسته شور ؛ اینجا ، امروز حال من

۱۳۸۹-۱۰-۱۲

م مثل ملال انگیز ترین ملامت ِ ملالت بار

می گفت نوشته ها باید بیات شوند تا خواندنی بشوند...فقط روی نوشته های بیات می شود حساب باز کرد... 
حرفت را یادم نرفته عزیز...
دوست ندارم پستی قدیمی را پاک کنم چون اشتباه است...چون سندی بر اشتباه من است... میخواهم بماند و مثل میخ به چشمم فرو برود.
تا یادم بماند که دیگر جایی برای اشتباه کردن نیست.
 و فرصتی برای از دست دادن.

نمی دانم باید خود را در چه غرق کنم تا این بغض که مثل آتش به جانم افتاده خاموش شود...
کجای این روزهای یکسان، تکراری و یکنواخت پنهانش کنم؟
مثل کویر وحشت است این روزها... صاف و... بی بلندی و پستی و  ملال انگیز.

معجزتی ندارد این روزها، تنها به آمدن دخترک دلخوشم. دخترکی که نا آمده شادی آفرین است...  بینام مانده...قبل ار رسیدن بهار میرسد... همگام بهار است.... بر خلاف وجود خزان زده ی من.
معجزتی ندارد این دنیای نا برابر... این روزهای غبارین. ای دیماه اندوهگین با آفتاب بی هویتش.

نفسم تنگ شده... بغض راه گلویم را بسته... لبخندم تصنعی، خوشی هایم ساختگی، هستی ام اشتباه.
اشک میریزم و می نویسم... لعنت بر من... بر رویاهای کودکانه ام.
دنیا هر روز تنگ تر می شود... این قفس بال و پرم را شکسته.

دیگر خوب نمی نویسم.. فی البداهه و در این فضای مجازی ، بی حس دستخط می نویسم.

پاک نمی کنم، ادیت نمی کنم، برچسب ها را نیز... بگذار آن نهال قد بکشد... فقط ملامت می کنم این همه بچگی را در خودم....و این همه رویا بافی کودکانه را.



۱۳۸۹-۱۰-۱۱

لک لک ها بر بام+ نقاش باشی

وقتی که بچه بودم،  قبل از اینکه شروع به حرف زدن بکنم،  نقاشی می کردم.
نقاشی هایی که در نوع خودش و نسبت به سن و سالم خیلی خوب بود. خاص بود و کمی عجیب .
نقاشی زندگی من بود ... بخشی از زندگی روزانه کودکانه ام.
اونقدر ذهنم مشغول به نقاشی بود که در جواب سؤال کلیشه ای  که"  دوست داری وقتی بزرگ شدی چی کاره بشی؟"  یه جواب غیر کلیشه ایی میدادم...
" میخوام نقاش بشم..."
شکی نداشتم... مصمم بودم. عاشق نقاشی بودم.
بیشتر از هر چیزی پرنده می کشیدم، لک لک، فلامینگو، بلبل، کلاغ، جغد... هر پرنده ای...ولی بیشتر از همه لک لک می کشیدم.
تو هفت سالگی طی یک ماجرای طولانی ، پامو کردم تو یه کفش که من میخوام کتاب " لک لک ها بر بام " رو بخونم.
هرچی سر و کله زدند با من که عزیز من، واسه تو زوده، این گوش بدهکار نبود.
مسخ اسم این کتاب شده بودم. به نظرم بهترین و باشکوه ترین کتاب دنیا بود. و بالاخره در عید سالی که کلاس اول بودم ، با هزار جور مکافات کتاب رو خونددم و برگ برنده من شده بود اون کتاب. لک لک ها بر بام.

ترسی نداشتم از اینکه کوه ها رو بنفش رنگ بزنم و آسمون رو نارنجی.
از جریان آب در هیچ جای کره خاکی هراسی نداشتم. دنیای زیر آب رو میکشیدم، همنشین پرنده ها می شدم...دنیای بالای درخت ها رو می کشیدم.
شب رو نقاشی می کردم... با رنگ مخملی سرمه ای.

هرچیزی رو که دوست داشتم که داشته باشم، در دنیای گسترده خودم خلق می کردم.
دنیایی که بر خلاف دنیای اون روزهای ما، که جنگ بود و بعد هم تحریم، رنگی بود... نه اگر پر از رنگ، حداقل 12 رنگ داشت.

پشیمون نیستم که معمارم ... پشیمون نیستم که در  دنیای بزرگ معماری غوطه ورم... این هم آرزویی بود. ولی آرزو می کردم که کاش اولین آرزوم رو رها نمی کردم... کاش سر حرفم می موندم و نقاش می شدم.
چیزی که الان هم در وجودم شعله می کشه، هنوز هم منو دیوونه و محسور رنگ ها می کنه،،، نقاشی...

کاش سر حرفم می موندم... در دنیای رنگ ها غرق می شدم و بی دغدغه آفریدگار دنیای رنگ هام می شدم.