۱۳۸۹-۰۸-۱۳

زن سالاری تکنولوژیکی.... یا "مادِر بُرد"

چشم باز کردیم ،مملکتی را دیدیم ،از نوع  مردسالاری مخوف.
بیشتر باز کردیم چشم و چارمان را، مردهایی دیدیم که سالار نبودند... ولی سالاری می کردند...
بیشتر و بیشتر باز کردیم چشم هامان را، دیدیم دارند تو کله مان مردها را گنده می کنند... نه یه ذرّه ، دو ذرّه... لامصب های بی انصاف دو برابر حساب می کردندشان...  داشت باورمان می شد...حرف والدین را هم حجت نبود... 
هرچه باشد حرف مربی پرورشی و دینی و تعالیم ناب اسلامی و مثلهم، گواه بود...
پدرمان ریش نداشت.... مادرمان چادر... حرفشان قبول نبود....

عاقبت کتاب درمانی مان کردند والدین...  از هر ژانر و طیفی کتاب دادند خواندیم....آدم شدیم، دیدیم که بــــــــــله.  
اینها همه خزعبلات است و ازعقب افتادگی ها و معایب تفکر جوامع سنتی  و بعضا خشک مذهبی است... رفتیم دو کلوم ابراز عقیده کنیم، دانسته هامان را تقسیم کنیم، از ژاندارک حرف زدیم و دکتر شریعتی را علم کردیم، به اساتید فخیمه ی دوران راهنمایی کتاب معرفی می کردیم !!!
     نفهمیدیم کی و کجا ، والدین مان را خواستند و تذکراتی دادند عظیمه...دوستانمان را الک کردند... هیپنوتیزم و کنکاش و تفتیش عقایدمان فرمودند که دوباره به راه راست برگردیم...
چه میزان انرژی که حرام ما کردند تا باورمان شود مردها چیز دیگرند و سالارند و امام اند و نعوذ بالله خدا هم مرد است! ... و زن ها انگل های جامعه اند  و موجوداتی مصرف گرا و هوس انگیز و "از راه به درکن" و شیاطین مجسّم و کلهُم بی مصرف ...
تنها مصرفش را ربط دادند به پائین تنه و حسن انجام وظیفه در ارضای بعضی نیازهای همان سالاران محترم... 

نا امیدشان کردیم... شدیم گاو پیشانی سفید مدرسه و جمع و دوستان.
چیزی شبیه به انفرادی در زندان....کمیته انضباطی در دانشگاه و مثلهم، جیره هفتگی مان شده بود.
کم کم کیف هم می کردیم از این سرتق بازی ها و کل کل کردن ها و گاها کولی بازی ها.
هر چه بیشتر زور می زدند، ما لامصب تر می شدیم...کله مان بیشتر بوی قورمه سبزی می گرفت!
آخر سر، سالاری این مردان در کله خشک ما فرو نرفت... شدیم دختر قانون شکن ، از شکنندگان عُرف جامعه...
دوچرخه سوار شدیم رفتیم مدرسه، دمار از روزگارمان در آوردند، از رو نرفتیم...
موهایمان را کوتاه مردیم، 3 سانتی، دامن نپوشیدیم...کفش تق تقی نپوشیدیم....
با تمام مردهای کوچه و خیابان درافتادیم، متلک می گفتند کانّـــه ،ببر درنده، به سویشان یورش می بردیم...توی گوششان زدیم بارها!!!  گروه نجوم راه انداختیم، چه شب ها به رصد کواکب پرداختیم، بارش شهابی رصد کردیم، به ماراتن اجرام مسیه پرداختیم، باز هم پدرمان را در آوردند... باز هم ما کک مان نگزید....از رو نمی رفتیم.....

حالا  ما ماندیم و فرسودگی آن سال ها... این همه زور زدیم، پدرمان درآمد، بد و بیراه شنیدیم، تف و لعنت شدیم، باز هم همان مردهایی را می بینیم که سالار نیستند و مرد هم نیستند و.... عــــجیـــــب  سالاری می کنند...!
همان هایی را که چشم باز کردیم و دیدیم که سالاری می کنند ، باز هم سالارند...عجیب آن که همان ها، این روزها هم شایسته  شده اند و هم مرد...
مملکتمان شده شایسته سالاری ِ مردانه.... یا مرد سالاری شایسته یا هر کوفتی با همین مضمون....
از زن سالاری، همان "مادِر بُرد "  کامپیوتر را دیدیم...که آن هم نه ملی است، نه بومی، نه مذهبی.... بیگانه است.  ترکیبی از دیار دیگر.
که آن هم اگر" لپ تاپ "  و"  آی پد"  سایر محصولات نوین تکنولوژیکی به بازار نمی آمد و از گردونه خارج نمی شد، دیر بود و دور نبود که یک نام مناسب برایش گزین کنند... چیزی شاید مثل "پدر سالار"  که شایسته باشد و مناسب با فرهنگ ناب اسلامی و ایرانی. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برای من اینجا بنویس...!