۱۳۸۹-۰۸-۱۸

در فقدان حلقه گمشده

وقتی سالیان پیش پدربزرگم با گرامافون به صفحه های قدیمی اش  گوش می داد و به عالم خلسه فرو می رفت و محظوظ می شد و کیفور، ما در خیال خودمان این کارها را نوعی ژست پُست مدرنیزمانه میدانستیم و با سایر نوادگان خاندان، سر می جنباندیم و   این رقم کارها را محکوم می کردیم. که عصر تکنولوژی و پیشرفت است....
         رادیو ضبط و واکمن * و کامپیوتر ( علم در جامعه آن روزی تا همین حد جلو رفته بود.) بغل گوش شماست و آنوقت شما این همه هزینه می کنید برای تعمیر این گرامافون زیق زیقوی لَکنتی؟
بیایید به جای این گونه هزینه های نا به جا یک کامپیوتر" پنتیوم  فور *" بخرید و همه نوادگانتان را مورد لطف قرار دهید...
اذعان می کنم که به شخصه نفهم بودم. کاری به قرو قنبیل و عشوه و افاده  سایرنوادگان در همین روزگار ندارم....
حالا ، در این سن وسال که بیست و اندی ساله  هستم و جز جمعیت جوان و پویا محسوب می شوم، یک جور عجیب غریبی شب های طولانی پائیز را دوست دارم.یک جوری که دلم نمی خواهد احد النُاسی به خلوتم پا بگذارد و سکوت عصرگاهی تـــا شبانگاهی ام را بر هم بزند. خسیس می شوم... صدای زنگ تلفن وصدای زنگ خانه، می شوند دشمن خونی من. یک پدر کشتگی با همه شان پیدا می کنم که ریشه اش نمی دانم کجاست...!
تلویزیون که دیگر هیـــــــــــــــــــچ .
صدایش و امواجش و موجودات درونش و حرف ها و صدا و ریخت و رخت موجودات درونش  در زمره سخت ترین شکنجه های قرن حاضر قلمداد می شوند و خدا نکند که روشن رویت شود که آنوقت هر چه دیدی،  ازچشم خودت دیدی...
 
در جستجوی خلوتی  امن هستم از گروه خلوت های  مادرانه و دخترانه . من و مادرم و نه هیچ کس دیگر*.
من و مادر در آرامش مطلق در آشپزخانه می نشینیم،  صدای "استاد بنان" از رادیو ضبط قدیمی عهد بوق از گوشه آشپزخانه را گوش می دهیم... صحبتی، درد و دل مادرانه- دخترانه ای، تورقی در کتابی، گاهی هم چای یا اگر حالش باشد شیر نسکافه ای...
این است که در این سن و سال اقرار می کنم که:
گوش دادن به رادیو ، با رادیو های قدیمی 4 موج ترانزیستوری یک چیز دیگر است.
گوش دادن به صدای اساتید موسیقی ایران، با کاست در رادیو ضبط عهد بوقی یک چیز دیگر است.
شنیدن موسیقی کلاسیک، چایکوفسکی و اشتروس و شوپن و ویوالدی وشوبرت، با صفحه و گرامافون چیز دیگری است.
انگار پشت دم و دستگاه های قدیمی یک فیلتری هست  که همه چیز را دلنشین تر و با وقار تر می کند.  صدای بنان از پشت رادیو ضبط قدیمی ما ، در جان  می نشیند...
فکر می کنم یک حلقه از فن آوری گم شده است.
چیزی که باعث دلنشین شدن تمام آوا ها از یک رادیو چهار موج ترانزیستوری می شود.
چیزی که فقدانش سخت محسوس است. فقدان یک حلقه گمشده در تمام لوازم صوتی - تصویری  امروزه...


*1) walkman
*2) Pentium 4
*3) طبق نظر اینجانب "مادر" جز احدالنّاس محسوب نمی شود
 

۱ نظر:

Labkhand گفت...

پرتوی نازنین سلام. ممنونم که سر زده بودید. مطلبتونو خوندم و خیلی حسرت لحظه های مادر - دخترانه اتان را خوردم. امیدوارم خداوند به مادر سلامتی بده و کنار هم اوقات نابی داشته باشید.امروز دقیقا 8 سال است که من از ایران خارج شده ام و تنها یکبار مادر را دیده ام. به هر حال به امید آزادی ایران. شاد باشی دوست من.

ارسال یک نظر

برای من اینجا بنویس...!