۱۳۸۹-۰۱-۱۳

آزاد باش – حاشا کن – دروغ را راحت مزمزه کن و فریاد کن در گوش خَلق این زمانه تلخ خُلق و تنگ خُلق.
خدا را حاشا کن... که حاشا کردنش آسان تر از ندیدنش  است...
زمانه را به جلو هُل بده.... خَلق سیاهی زده را به عقب.
تنگ کن... تنگ و تنگ تر ... گوش کن! این صدا، صدای شکسته شدن استخوان های جماعت بهت زده ، گرسنه، فلاکت زده است...گوش کن و لذت ببر. له کن...
دستی به نوازش بر سر جماعت کفتار صفت بکَش... بُکُش...بُکُش...
مرا یارای قیاس صدای خنده ات با خنده اهریمن نیست ، که صدای مرگبار زهر خند تو هزاران بار زهر آگین تر از نیش انبوه عقربان است و سیاه تر است از این زمانه ی بی ترانه.
این صدای خنده های توست که کودکان را گریان ، مادران را آشفته ، پدران را خشمگین و سر افکنده کودکانشان می کند و پیران را به سرا شیبی مرگ میکشاند.
آزاد باش. بخند... دروغ بگو... دروغگوی آزاده باش. بی نظیر باش.
تو بی نظیری که خدایی نداری جز خویشتن ِ سیاه دلت.
من آهسته آهسته می گریم و گرمی اشک هایم ردی از درد است بر چهره ام.
نترس... خدای ضعیفان را قدرت آن نیست که با چون اهریمنی گلاویز شود. تو با آسودگی خدایی کن.
خدای من، خدای من می ماند ، برای من.
تو با لحظه هایت خوش  باش                    
                  ای سیاه پوش ِ سیاه اندیش ِ سیاهواره.
                         
                         نوشته شده در 25 خرداد 1388
          "  در روزهای سیاه از درد و سرخ از خون "

۱ نظر:

آرزو مامان آرش گفت...

سلام خوبی پرنیان جان؟
ممنون از محبت و راهنمائیت. دارم سعی میکنم همه این موارد را به آرش بدم تا زودتر خوب بشه. خیلی دوران سختی را داریم میگذرانیم.

ارسال یک نظر

برای من اینجا بنویس...!