۱۳۸۹-۰۳-۱۳

همبرگر لای بالش پر ....یا .... میگرن

سرَم درد می کرد.... زیاد... خیلی زیاد....خیلی خیلی زیاد.
درد تو شقیقه هام می پیچید... تمام سرم شده بود نبض...  جای تمام رگ ها و حتی مویرگ های مغزم رو می تونستم حس کنم.

احساس می کردم رگ های مغز و سرم کوتاه شدند و سفت. مثل یک تیکه چوب . و بعد توی اونها به جای خون سرب جریان داشت. 
از پشت گوشم تا توی مخچه ام ...ا
و از اونجا تا  توی گردنم و بعد پخش می شد توی تمام  وجودم. 
از پشت دو تا چشمهام انگار رگ های مغزم رو میکشیدند و میکشیدند.... و بعد یک  د فعه ول می کردند... دامببببب!

صدای جریان خون ِ مثل سرب رو در تمام رگ ها و شریان های سرم خیلی واضح  می شنیدم.
انگار یه رود خونه عظیم با تکه های بزرگ یخ که می خروشید و می خواست هر چیز که سر ِ راهش هست رو با خودش ببره...
سَرم.... وای از این سر درد...
احساس می کنم سَرم داره بزرگ و بزرگتر میشه...و رگ های مغزم کوتاه و کوتاه تر می شوند...می ترکه....الان می ترکه!
.
.
.
 .
انگار جریان های جزر و مدی تو سرم اتفاق می افته... انگار  توی سرم به زور میخوان دو تا قطب همنام آهنربا رو به هم نزدیک کنن...
انگار سَرم رو گذاشتن بین  دو تا گیره آهنی  و... حس می کنم فشار داخلی مغزم یه چیزی در حدود هشت اتمسفر باشه.....
میخواد یه موج بزرک ِ ویرانگر ِ سونامی بیاد... نگاه کن این  ساعت مچی چه صدای وحشتناکی داره.... مثل صدای ساعت کلیسا های دوره روکوکو... شاید هم باروک... اصلا مگه فرق داره؟
........................................................................
این صدای لعنتی ِ سوت ممتد از کجا میاد...؟
   ........................................................................
یا این صدای مقطع وز وز....؟

سرم هنوز هم درد میکنه.
سرم شده یه همبرگر ... لای دو تا بالش ... 
هیچ چیز بهتر نشده... سردرد و کوبش  شقیقه هام هنوز سر جاشونن. حالا فقط همه سر و صداها  پر از صدای مرغ ِ . یه عالمه مرغ ِ هراسون... مرغ هایی که پرهاشون توی بالش ِ منه و سر ِ من مثل یه همبرگر لای اونها. 

۱ نظر:

ناشناس گفت...

مغز گردو:
من با تمام وجود این متن رو درک می کنم...چون برای چند روز یه سر درد وحشتناک داشتم..که البته هنوز نوع خفیفش ادامه داره....نبض روی شقیقه......

ارسال یک نظر

برای من اینجا بنویس...!