۱۳۸۹-۰۳-۱۰

who was she...?


چهار سال و نیم ِ تمام از اون جهنم ِ لعنتی گذشته...  از اون روزهای واقعا سیاه... از اون تاریکی مطلق.

فکر می کردم دیگه بعد از این مدت همه چیز تموم شده و همه چهره ها رو  دیدم و یادم میاد.
ولی امروز فهمیدم هنوز هم باید منتظر باشم.... باز انگار دنیا رو سرم خراب شد...
امروز باز یکی رو دیدم... طبق معمول، سلام و احوالپرسی و هجوم داده ها و اطلاعات به مغزم....
خدایااین کیه؟...کجا دیده بودمش؟ دوست؟ همکلاسی؟ فامیل؟ 
اسمش چیه؟ ازم  چقدر و چی میدونه؟ صمیمی بودیم؟  تو دانشگاه؟
نمیدونم کی بود...
دلم  میخواست سرم رو بزنم به دیوار
...


  .... دلم  میخواد سرم رو بزنم به دیوار... یه دیوار محکم ِ بتونی



۲ نظر:

ناشناس گفت...

...
همیشه هم تنها به یاد نیاوردن و فراموشی نیست که تلخ و زجرآور است...گاه به یاد آوردن تلخ تر و دیوانه کننده تر است...وقتی همه چیز ناگهان به یاد میآید و مروری تلخ میشود...هنگامی که از هر چه گریزی باشد از ذهن خودت گریزی نیست...بی تعارف و بی هیچ ملاحظه ای مرور میکند...ثانیه به ثانیه... مو به مو... این هم سخت است...کاش گاه میشد هیچ را به یاد نیاورد...

المیرا گفت...

چشم اینجا می نویسمنه جای دیگه...
می نویسم که سخت نگیر!
آدم ها عوض می شوند و خبر نمی دهند.

ارسال یک نظر

برای من اینجا بنویس...!