۱۳۸۹-۰۸-۲۳

جیک جیک مستونت بود....


وبلاگ ساختیم، پیج درست کردیم... نه یکی ، نه دوتا... چهار تا!  خوشمان آمد و رنگ به رنگ و الوانش کردیم....یکی را رنگ مایه خاکستری زدیم.. یکی را آبی، یکی را هفت رنگ قوس و قزح زدیم... هی بزک دوزکشان کردیم... شعر نوشتیم و فونتش را همچین و همچون کردیم... زیر چشمی و یه وری نگاهش کردیم... آنقدر بالا پائینش کردیم تا موجبات مسرت خاطر شدند.
هی خودمان را پخش و پیل کردیم در این دنیای مجازی بی صاحب. دوخط در این وبلاگ نوشتیم، دوخط در آن دیگری، سومی را بی خیال شدیم و الی آخر...
بزک دوزکشان کردیم. فکر می کردیم برای آن همه ارجیف که در طی سالیان روی کاغذ آوردیم ، این دنیای مجازی جای مناسبی است. دگران نیز می خوانند، انتقاد می کنند، تأیید می کنند، ایراد می گیرند، تحسین می کنند، خدا را چه ... دیدی؟! شاید کسی لایکی زد و ما را هفت آسمان خوشحال کرد... شاید حتی چند تا لایک خوردیم و جز جماعت خور شدیم . و باز خدا را چه دیدی... شاید دو بال هم بر سر شانه هایمان جوانه زد.
افسوس که راهنما و بزرگ تری نداشتیم که به ما بگوید گوساله! به خیالت 17 جلد سالنامه را که از بالا تا پائین  پر از چرت و پرت  و اراجیف است ، می توانی یکساله تایپ کنی؟
اصلا مگر تایپ کردن بچه بازی است؟
نگفت کسی به ما... که اگر می گفت هم ما بادی به غبغب می انداختیم و  جلویش در می آمدیم : 
دهـــــّــــــه! مگر نمی دانی؟!  ما کل پایان نامه مان را خودمان تایپ کردیم...!
لابد او هم نه اگر رو در روی ما، در دلش می گفت " به دَرَک! "
حالا ما ماندیم و چهارتا وبلاگ درب و داغون، که گوشه هر کدام را می گیریم، یکی دیگر از دستمان در می آورد.
غر هم که می زنیم اهالی منزل می گویند " خُب ننویس " نمی دانند چه امر خطیری است وبلاگ نویسی...و چه کار مهمی است.
اما خودمان در دلمان می گوییم : عجب غلطی کردیم! آن روزها که رنگ به رنگ و لون به لون ، چشم مان را تنگ می کردیم و وبلاگ را چپ و راست می کردیم ، اینجایش را نخوانده بودیم که عرضه تایپ کردن خزعبلات خودمان را هم نداریم.
از بد روزگار هم خزعبلات این چنینی را نمی شود داد رعیتی، زیر دستی ،کسی برایمان تایپ کند.
این است که در این زمانه نا رفیق، ما ماندیم و چهل وبلاگ عقب افتاده...
اهالی منزل می گویند یکی را بچسب ، بقیه را ول کن!
می گوییم نمی شود.... هر کدام را برای ژانری ساخته ایم.
یکی ژانر غرغر، یکی ژانر ادبی، یکی ژانر بی ادبی، یکی گذشته نامه....حال همه اینها به کنار، در هیاهوی اینکه خواهر گرانمایه مان در شُرُف مادر شدن اند، ما هم ویرمان گرفته برای خواهر زاده-ی هنوز زاده نشده هم بنویسیم. بدبختی ها و در گیری هایمان کم بود، این را هم اضافه کردیم
احساس مسئولیت ما آنقدر زیاد است که نسبت به طفل نا آمده نیز احساس مسئولیت می کنیم. ژانری ساختیم خاصـّــه برای او.
تازه به سرمان زده با دوربین از دست نوشته هایمان عکس بگیریم ، جای متون تایپ شده قالب ملت وبلاگ خوان کنیم.
باز ازخود می پرسیم ؛ خط  ناخوانای ما را کسی یارای خواندن دارد؟
که خُب... چو دانی و پرسی سؤالت خطاست...
اینجاست که ندایی در گوشمان  می پیچد که:

                      جیک جیک مستونت بود    فکر زمستونت بود؟

۱ نظر:

خانم عین بزرگتر گفت...

صبح به صبح دیدن پست جدید در وبلاگتان برای ما همچون دیدار روی ماهتان مسرت بخش است.حالا هرکدام از وبلاگ ها و هر چه که میخواهد باشد...تو بنویس ،کوفت بنویس! ما را دلخوش میکند.سر دخترک ما هم منت مگذار ! برایش از این روزها بنویس که به غایت رنگارنگ اند. بنویس...
بنویس...بنویس

ارسال یک نظر

برای من اینجا بنویس...!