۱۳۸۹-۰۹-۳۰

نت های سحرگاهی

به سیاهی می زد و رنگش می پرید.
به روشنایی می زد. به روشنایی برگکان اقاقیا... در سایه روشن... در گرگ و میش.
سکوت سپید سحر بود و سمت سیاه باختر. تک نت های گنجشکان در آن همه سکوت به سبکی پـــــرواز می کردند و بی درنگ محو می شدند.
سحر صدای کوک ِ نا کوک پرندگان سحری را با ولع فرو می بلعید.
حجم سیاه و قیرین خود را با تک نت های کوچک و پف کردشان رنگی از روشنا می زد... ریه هایش پر از صدای پر گنجشکان شده بود... باز دمش صدای گنجشک میداد.
آسمان هنوز به سیاهی می زد که رنگ می باخت.
روی بال نت هاف بالاتر ازصدای گنجشکان ، رنگ سیاه آسمان می پرید.

                                        
                                                      شامگاه 27 شهریور 89

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برای من اینجا بنویس...!