۱۳۸۹-۰۹-۰۲

دزد ایده ها ... تکرار وبلاگ ها

دوستان وبلاگی زیادی دارم... اگر این مراودات  دو طرفه نباشد،لااقل یک طرفه که هست.
دوستی آرام و بی دردسری است... دلت بخواهد، سرکی  می کشی، چیزی می خوانی، مجبور نیستی حرف بزنی ...فقط اگر دلت بخواهد نظری و کامنتی می گذاری...
بیشتر من میروم و کمتر دیگران... اصلا شاید ندیده باشند این وبلاگ آرام و کم رفت و آمد من را...
دنیای عجیبی است، ولی به دور از اجبار زندگی واقعی. لازم نیست زورکی لبخند بزنی، تعارف کنی و برای احترام به طرف مقابل  فعل ها را جمع ببندی. بدون رودروایسی می توانی نقد کنی، گاهی چند قطره ای اشک بریزی، گاهی زیر لب غری بزنی.
اصلا آزادی که بد و بیراه هم بگویی... 
ولی گاهی هم ترسناک می شود این دنیای مجازی
گاه ممکن است فکرهایت کپی شود...
گاه حرف هایت... دردهایت.
گاه غم هایت... شاید بیماری و دغدغه هایت هم مال یکی دیگر شوند... 
حتی شاید داستان حضور تو در  یک مهمانی اجباری هم مال یکی دیگر شود... 
داستان غم انگیزی است داستان کسی که برای زندگی خودش ایده ندارد... کسی که چشم به وبلاگ دیگران دارد، کسی که دست به کپی کردنش خوب است...
مثل وقتی که کوچک بودم و ایده نقاشی هایم را یک همکلاسی قـُـلدر می دزدید... یا مثل آن وقتی که موضوع و محور یک انشای آزاد را همکلاسی و دوستت! از تو می دزدید و بدون خجالت به نام خود سند میزد.
داستان غم انگیزی است داستان  کسی که حتی  آنقدر زندگی ندارد که از بدبختی ها و نداشته هایش  بنویسد.

آنقدر که کل وبلاگ یکی دیگر را سند بزنی به نام خودت...

حرف هایش را، درگیری ها و کلافگی هایش را به زور مال خودت کنی...
حتی ابداعات کودکش را ! به آن هم رحم نکنی و تمام شیرین زبانی های کودک دیگری را سند بزنی به نام کودک  (شاید) نداشته خودت.
این عین جنایت است...خلق هیولاهای ساخته ( ( Ctrl +C. و ترسناک...
پیشتر هم دیده بودم... ولی این روزها دزدی وبلاگ شده مثل هک شدن گوشی موبایل... همه گیر شده و عام...
کافی است کمی خوب بنویسی... بخش کامنت های وبلاگت  پر و پیمون باشد و خلاصه مطرح باشی. آن وقت ممکن است مورد هجوم آدم های بدون دنیا قرار بگیری و دزدیده بشوی... یک دزدی مجازی... یک جنایت آرام و مخوف.
امروز باز هم دیدم... پیشتر "خارخاسک " نالیده بود...امروز "خانم شین"...
امروز وبلاگ خانم شین را خواندم و ترسیدم... لرزیدم، فشار خونم شد 7... دهانم خشک شد و دستانم مثل یخ ، سرد شد.
من  زیاد در این صفحات الکترونیکی نمی نویسم، دارایی و هستی ام در 15-16 تا سالنامه و دفتر قطور خلاصه می شود...ولی امروز از ترس دزدیده شدن، به خودم لرزیدم، دست نوشته هایم را محکم به خودم چسباندم...
از فکر تکراری شدن ، از فکر اینکه هویت دروغینی بر تراوشات ذهنی من سلطنت کند، از فکر اینکه به دروغ در دنیای مجازی پخش و پیل بشوم، به خودم لرزیدم...
من از دزدها می ترسم...از دزدهای وبلاگ بیشتر.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برای من اینجا بنویس...!