۱۳۸۹-۰۸-۲۵

مقدمه - روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان

دبیرستان که بودم، کله ام بوی قورمه سبزی می داد، تنم می خارید، مدام به قول بزرگترهای آن دوره زمونه دنبال دردسر می گشتم...
یک جوری عصیانگر بودم. با چند تن از دوستان دبیرستان -اِن.جی.اُ- راه انداخته بودیم. زیر بار حرف زور نمی رفتیم.
پدرمان را هم در آوردند. بیچارمان کردند. مستقیم و غیر مستقیم تذکر دادند، تهدید کردند، به تهدیدشان عمل کردند(!) ، چه تهمت ها که نزدند... چه حرف ها که برایمان در نیاوردند.
برای ما که آن روزها فرق مرد و زن را فقط در سیبیل مردها می پنداشتیم و به طور کل از داستان پایین تنه بی اطلاع بودیم، چه داستان ها که سر ِ هم نکردند...حرف هایی برای ما در آوردند شنیدنی...
مبارز بودیم ما، کله شق و بی پروا...می گفتیم  مگر بالاتر از سیاهی هم رنگی هست؟
خون به دلمان کردند. البته ما هم کم نمی ذاشتیم .یکبار سخنرانی آوردند، هرچه اصرار کردیم و گفتیم ما درس داریم، ولمان کنید بگذارید برویم پی کارمان ، گوش ندادند و قبول نکردند ...ما هم وقتی آقای محترم سخنران آمد  آنچنان سوال پیچشان می کردیم که نفس نمی توانست بکشد بینـــــوا.
زودتر از موعد مقرر گذاشت و رفت و دیگر پشت سرش را هم نگاه نکرد....
به قولی آچمزشان کردیم. بعد ها به ما گفتند جلوی حاج آقا فلانی آبروی ما رو بردید !!! 
ما در دلمان قند آب می شد و کیف می کردیم از این سرتق بازی ها و کله شقی ها.

لباس فرم مدرسه مان سورمه ای بود، مانتو و شلوار سرمه ای ِ گــَل و گشاد. همین چند روز پیش بود که در یک اقدام برای  پاکسازی کمد، یکی از آن روپوش های بد قواره را دوباره دیدم.
باورم نمی شود که روزی من این لباس را می پوشیدم.
دخترک لاغری که نهایتا 44- 45 کیلو وزن داشت و دارد. من که هیچ، من و مادر و خواهر و مادربزرگم هم باهم، در آن لبــّـاده جا می شویم. لباس پوشیدن ما تومانی - صد دینار با لباس های بچه های این دوره و زمانه توفیر دارد. خدا نمی کرد اگر کسی روزی شلوار جین می پوشید.
هم قطار ابن ملجم و یزید و فرعونیان می شد.
تازه در مدرسه ما چادر هم اجباری بود... چه اشک ها که نریختم... از اول راهنمایی تا پیش دانشگاهی ... 

بعد ها در دانشگاه هم راهمان را با سرسختی ادامه دادیم. اندیشه اسلامی 2 را چند بار افتادم و بار آخر به زور با نمره 12 ، ناپلئونی پاس شدم.
آقای استاد عزیز می گفت : " تو باید آدم بشی..." 
بیچاره نمی دانست طرفش چه جور موجودی است.آخر هم از دید ِ او آدم نشده، فارغ التحصیل شدم.

این همه را گفتم تا مقدمه ای باشد برای " روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان."
25 نوامبر که نزدیک است.
و تجربه ای مستقیم از یک خشونت  را اینجا بنویسم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برای من اینجا بنویس...!