۱۳۸۹-۰۸-۲۴

In Her Dream -2

هر شب خیره به تصویر پوستر رو به روی تختش می خوابید... هرشب چه خواب ها که نمی دید برای خودش! 
ولی صبح که بیدار می شد و حجم ملحفه-ی جلوی چشمش رو به رو می د... لحاف را که کنار می زد؛ باز همان شکم بزرگ و سرجایش بود  مثل دست و پاهای کوتاه و تپلش...
رژیم می گرفت... شدید و سفت و سخت.
ورزش می کرد، شنا می رفت ، طناب می زد... هرچند که دستان کوتاه و تپلش در یک دشمنی دیرینه یاری اش نمی کردند.
همه کاری کرده بود ، به هر دری زده بود ... یوگا و مدیتیشن و مثبت اندیشی ، حتی این اواخر Baby food dite  رو هم امتحان کرده بود...! لا مصـّـب بی نتیجه بود.
روزگارش همان طور بود ، شب خیره به تصویر رویایی اش، آن اسب سپیـــــد زیـبـــــا! برخاشته بر روی دو پایش...



اما او اسب آبی بود... چاق و خپلی... پوزه و دهانش پهن و گشاد.

دلم برایش می سوزد نه چون نمی توانست بتازد و یورتمه راه برود....  نه چون زیبا نبود، که زیبا هم بود...دلم می سوزد  چون احمق بود...
احمق بود که می خواست تغییر کند...
که اسب باشد و شیهه بکشد و شلاق بخورد و مدام بشنود که:  تند تر .... هــــــــی! تندتر!
احمق بود که می خواست اسب باشد تا سواری بدهد ... که کمی پیر که شد بارکشی کند...
که باید شانس بیاورد و پیشکشی باشد که دندان هایش را نشمارند.

* ته نامه:
جهت احترام به قانون حق ِ کپی رایت؛ یادم نمی آید این تصویر را از کجا و از چه وب سایتی پیدا کردم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برای من اینجا بنویس...!