۱۳۸۹-۰۸-۲۴

بیچاره اسب آبی...

همیشه خدا دلم برای اسب های آبی می سوخت و می سوزد...
چرایش بماند در یک پست جداگانه...
(ما هم بلدیم وعده بدهیم... از نوع سر خرمن اش! )

۴ نظر:

Unknown گفت...

ممنون دوست عزیز.
فضای اینجا خیلی دلنشین به نظر می رسد، باید وقت بگذارم و تمام نوشته هایت را بخوانم. امیدوارم بیماری هم به زودی بهبود پیدا کند.

روزگــــ شل.غم ـــــار گفت...

سلام
فکر کنم دلت میسوزه چون :
حتمن چون اسبن ولی نمیتونن تاخت برن یا یورتمه
یا شایدم چون اسب های معمولی رو همه دوست دارن و اینفدر در وصف زیبایی و نجیب بودنشان می گویند ولی اسب آبی چه ؟
یا اینکه همه در برخورد با یه اسب اولین کاری که میکنن اینه که سر اون رو نوازش میکنن ولی مگه کسی اسب ابی رو نوازش میکنه

خانم عین بزرگتر گفت...

پس برای اسپندونه یکی از اونایی بخر که دلت براش نمیسوزه! چون اگه جلو چشمت باشه و هی دلت براش بسوزه اونوقت دلت ته میگیره واسه ماها هیچی ازش نمیمونه...

parto گفت...

جواب برای "روزگار شل.غم" عزیز:
هم آره ، هم نه... تقریبا درست گفتی، ولی نه کاملا.این دغدغه ذهنی اون اسب آبی هست، ولی من به دلایل دیگه ای دلم براش می سوزه...

ارسال یک نظر

برای من اینجا بنویس...!