۱۳۸۹-۱۰-۰۳

کلمه سخت کودکی

نه رفیق... نمی فهمی... اصلا نخواه که بفهمی...
این پست را فی البداهه می نویسم، فی البداهه غرولند می کنم، فی البداهه فحش می دهم...
نمی فهمی رفیق، چون خودم هم نمی دانم... 
آنقدر غلط داشته ام در زندگی ، که حال و روز ِ امروزم حتی برای خودم هم روشن نباشد... من درست مثل سخت ترین کلمه -ی املای کودکی هستم...
یک عمر نوشتیم غصطنتنه ،به هوای نوشتن قسطنتیه... نوشتیم و نوشتیم و در آخر باز هم همین کلمه بود که سخت ماند و غریب. حال من است این واژه.
نه رفیق من... نه این دمل چرکی با جوشانده و گل ختمی و گل پنیرک سر باز نمی کند... کار از این حرف ها گذشته... بیخ پیدا کرده، امیدی هم نیست... دل خوش مدار.
پیشتر ها دلمان خوش بود که جوانیم و بی تجربه... این روزها اما، نفس کشیدن هایم هم غلط دارد.شده ام آن املایی که بیشتر از 20 نمره کلمه اشتباهی دارد.
دلمان خوش  بود روشنفکریم و دردمند... دلمان خوش بود که آسیاب به نوبت است... نمی دانستیم فردا چه روز شومی است و چه ها که در پرده برایمان ندارد.
یک عمر خندیدیم و زهرخند بود، عینک ته استکانی پدربزرگ را به ارث  بردیم، کردیمش عینک خوش بینی، بلند نظری و بلند طبعی...خاک بر سر شدیم و تمام.
دنبال مقصر نگشتیم، آخر سر انگشت اتهام نشانه رفت به سمت خودمان.
چشم بر روی بدی ها و دورویی ها بستیم، ساده لوحی را در کاسه هایمان گذاشتند.
مهربان شدیم و انسان دوست، قبای حماقت بر تنمان دوختند و عجیب هم قواره تن ما بود...
شدیم احمق ساده لوح ، خوش بین دیوانه.
از هر دری آمدیم به میدان، شد دروازه خروج...
شدیم کلمه سخت تمام دیکته ها... 
نه رفیق من... نه...
درد من بیشتر از این واژه هاست... این زخم به چرک نشسته، این چشم بی سو شده، این عفونت ریشه دار شده رفیق من.
کسی من را نمی فهمد... تنهایی و درد مرا ، عمقش را نمی شناسد، عمق درد یک دیوانه را خود او هم نمی داند...

جوشانده گل پنیرک و ختمی و سدر دوای کار من نیست... 
درد قلبم را گل گاو زبان و سنبل الطیب درمانگر نیست...
واژه ها را زحمت نده  برای من.

زخم چرکین من را زمان هم مداوا نمی کند.


پ . ن: تصویر از:
http://media.s6cdn.net/cdn/images/post_10/58428_11392716_l.jpg

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برای من اینجا بنویس...!