۱۳۸۹-۱۲-۱۵

دیکته نوشته شده... بی اشتباه.... بی غلط

قلبم در خلاء نمی تپد...
در خفقان سینه نمی تپد...
در تاریکخانه دل جای ندارد... 
قلبم روشن می تپد... در دستانم. بنگـــــــــر...
روشنگر لحظه ها بودی... شعله  گرمابخش شب های سرد و سوزناک زمستان...
از هرم گرمای شعله ات بود که انجماد دستان راهی نیستی شدند و گونه هایم شرمگین لحظه های با تو بودن...
نه غریبی... نه آشنا...آشنایی و غریب... غریبی و آشنا.
آشناترین  احساس قلبم  را در دست گرفتی و هدیه کردی به  سوی من...
حسی روشن و آشنا.... مثل حس صبح های باران خورده اردی بهشتی...
نپرس "چرا" ... که بر چرایی این همه سؤال، جـوابی نیست....
دست  را سایبان چشمانت کردی و لبخند را زندگی بخشیدی...
 - نیست....امشب باز واژه نیست برایت... گفتنی نیستی-
تو دیکته نوشته شده ای... با دستخط من...بدون غلط... بدون خط خوردگی... بی  اشتباه.
مثل سپیدی بکر دفترچه های نقاشی کودکی دلنـــشینی...
چرایش را نمیدانم.... دنبال دانستن اش هم نیستم...
چرایش را می گذارم به حساب چرایی رنگ آبی آسمان....
به حساب چرایی سبز بودن رویش....

در بی واژه گی برایت غوطه  ورم....